دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است

[RB:Rozblog_Dynamic_Code] [RB:Rozblog_Js]

 

 

 

 

 

آی ... معشوقی که دستانت به خون آلوده است


شهر را آتش زدی،حالا دلت آسوده است؟!

 



سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت


سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است

 


تو چه میدانی که این دیوانه از شوق لبت


با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟

 


ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم...


دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است

 


مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟"


عشق اما بیش از این ها را به من افزوده است

 


نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن


ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است

 

 



برچسب ها : سجاد شهیدی ،
  • نویسنده : Tahereh.Jalali
  • بازدید : 754بار
  • انتشار : پنج شنبه 28 آبان 1394 - 11:24